image1 image2 image3

گفت و گو با محمد زید بهبهانی

شما در طول مبارزات پیش از انقلاب خود اصرار فراوانی برای براندازی رژیم شاهنشاهی داشتید و از سوی دیگر نطق ها و اظهارنظرهای یتان به دلیل ماهیت افشاگرانه به مزاق بسیاری خوش نمی آید. این خصلت شما ناشی از چه روحیه ای است؟

کودکی و نوجوانیم در بین قوم و قبیله ای بزرگ و اشرافی که همه از آنان حساب می بردند سپری شد. حتّی دولتمردان عصر پهلوی چون استانداران و فرمانداران و امرای لشکر و مأمورین اجرایی و قضایی خوزستان از قدرت و نفوذ بهبهانی ها حساب می بردند. بیشتر این نفوذ و اقتدار ناشی از وجهه و قدرت و کفایت و کاردانی و مدیریت قوی شادروان حاج عبدالمحمد بهبهانی بود که در شادگان زندگی می کرد و همه شیوخ عشایر آن منطقه تحت تأثیر نوع دوستی و مردم داری و شجاعت و سخاوت او برایش احترام خاصی قائل بودند و از او تبعیت می کردند.

 

نخستین رودرویی شما با ساواک که منجر به بازداشت ها و در نهایت بازجویی ها و تبعید شد به چه زمانی برمی گردد؟

 

اولين برخوردم با مزاحمت ساواك در سال 1329 شمسي بود. اولين بار بود كه از طرف شهرداري بندر معشور يك باب حمّام عمومي مدرن، بنا و تأسيس شد متصّديان حمّام كه افرادي متديّن وعلاقه‌مند به اهل بيت عصمت و طهارت بودند مجلس جشني در شب ميلاد حضرت ولی عصر مراسمي برپا نمودند.  چكامه‌اي در دوازده بيت خطاب به امام زمان سرودم و از وضع زمانه گلايه کردم. در نیمه های مجلس حمام‌چي خبر داد که در آنسوي مجلس اشخاصي با شما كار دارند. افسران ژاندارمری بودند. سرگردی که روبرویم بود برگه شعر را از دستانم کشید و گفت فردا صبح خود را به اداره ژاندارمري معرفي كن.

 

چرا دستگاه امنیت از فعالیت شما همواره خشمگین بود و به هر دلیل مانع شما می شد؟

دلیل آن مبارزات انقلابی بسیار بود که رژیم را وحشت زده می کرد. یک روز رییس وقت ژاندارمری که فرد متدین و از دوستان من بود مرا صدا زد و نامه ای سری را نشانم داد که در آن از سوی سرهنگ جهان بين، رئيس سازمان امنيت شهرستان بندر معشور و بهبهان و آغاجاري نوشته شده بود: بدين وسيله دستور دهيد از اين تاريخ، از هر گونه فعاليت محمد زيد بهبهاني، اعم از سخنراني در مراسم مختلف و منبر رفتن در مساجد به هر عنوان جلوگيري به عمل آورند و در صورت مشاهده، نامبرده را به اين سازمان معرفي نمايند.

 

 

تبعید شما در نتیجه مبارزات بر علیه رژیم شاهنشاهی از ماهشهر چه زمانی به وقوع پیوست؟

یکی از واقعیت هایی كه در دهه چهل در زندگي من رخ داد و مسير مرا عوض كرد تبعيد من از ماهشهر بود. اين عمل خصمانه نيز چون كينه‌توزي‌ها و دشمني‌هاي گذشته ی بدخواهان به مصداق «عدو شود سبب خير اگر خدا خواه » باعث تحولي سازنده و شكوفایی نوينی در زندگيم شد و مرا به حركت بيشتر وسریع تر در آورد.توضیح اینکه ابتدا قرار بود به خارک تبعید شوم ولی به صلاح دیدی این اتفاق نیفتاد.

 

شما حتی به اعدام هم محکوم شدید.این اتفاق کی قرار بود به وقوع بپیوندد؟

من در زندان کارون در حوالی سپیدار اهواز بودم. در آذر يا دي ماه 1357 بود كه حكم اعدامم صادر شده بود و قرار بود از اهواز مرا به كميته ی مشترك ضد خرابكاري تهران اعزام كنند.

 

یکی از حوادث ناگوار زندگی تان فلج شدن پسرتان در دوران تبعید شما بود. مگر چه اتفاقی افتاد؟

طاهانقي پسري زيبا و بسيار پر جنب و جوش بود. چون مادرش بچه شيرخوار داشت و من نيز سر كار مي‌رفتم و كسي نبود كه او را كنترل نماید و مراقب جست و خيزهاي كودكانه‌اش باشد، او و بچه های دیگر حول چاهی دوازده متری به بازی می پردازند و بر حسب شیطنت شیی را ته چاه می بینند و از بالا به تماشا می نشینند که در این هنگام یکی از دوستان طاها او را هل می دهد و او به قعر چاه می افتد.به همین دلیل قسمت هایی از سلول‌هاي مغزی او از بين و  يك طرف بدنش به كلي از كار افتاده و فلج شد. 

 

رمز استقامت شما در مقابل همه شکنجه هایی که متحمل شدید چه بود؟

ما به راهی که می رفتیم اعتقاد راسخ داشتیم. ساواك فشارش را بر ما به مرتب بيشتر می كرد با اين اميد كه بلكه بتواند اعتصاب ما را در مواقع حساس را درهم شكند. لذا در يك جوّ وحشت و ارعاب، بازجويي ها شروع می شد. ساواك همواره تصميم داشت تا ما ببریم و به اعتصاب خاتمه دهیم.