ماجراهای من
- توضیحات
- دسته: آثار
- منتشر شده در دوشنبه, 24 بهمن 1390 14:58
- نوشته شده توسط Super User
- بازدید: 448
شیرین ترین بخش های خاطرات هرکس بخش مربوط به دوره ی کودکی و نوجوانی اوست که در حقیقت می توان آن را گذرگاه افسانه ای زندگی و عمر به حساب آورد ...
هم اکنون که دارم با زبان قلم با خوانندگان عزیز راز دل می گویم و در آغاز دهه ی نود سالگی عمر قرار دارم شیرینی دوره ی کودکی و نوجوانیم را در کام خود احساس می کنم . نویسنده ی این خاطرات محمدزیدفرزند شادروان یعقوب بهبهانی هستم و همان گونه که در متن خاطرات نوشته ام مادرم به نام رباب بیگم از زنان مدیره و مدبّره محیط و زمان خود بودو پدرم نیز از نخبگان و نیکان سرشناس بندر معشور (ماهشهر) نیمه اول قرن گذشته بود.هر دو دختر عمو و پسرعمو بودند.مادرم دختر حاج مسیّب و پدرم فرزند حاج یوسف پسران ارشد مرحوم ملّا هادی بهبهانی و هردو از بزرگان و خیّرین روزگارشان بودند.نیاکان ما در قرن یازدهم هجری قمری به علل سیاسی از بهبهان به بندر معشور که آن زمان از بنادر معروف تجاری ایران که ابن بطوطه نیز در سفرنامه اش از آن به بندر (ماچول) یاد نموده است و از آن جا به رامهرمزرفته، هجرت کرده اند.آن چه را درباره ی آبا و اجداد خود نوشته ام برای اطلاع نسل جوان است وگر نه ماهشهری های همسن وسال خود و بزرگترها این مسائل را می دانند.
تولد من در بندر ماهشهر بوده است و تا سن سی و هفت سالگی در آن جا زیستم ولی بعد از آن مرا به جرم مبارزات ضد ستم شاهی به دوگنبدان بخش مرکزی شهرستان گچساران در استان کهگیلویه و بویر احمد تبعید کردند که تا پیروزی انقلاب محکوم به اقامت اجباری در آن منطقه بودم که جریان آن ایام و ماجراهایی که بر من رفت در این خاطرات از نظر خوانندگان عزیز خواهد گذشت.
لینک های مرتبط
ورود به سایت
حاضرین در سایت
ما 21 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم